فرهنگ امروز/ عیسی عبدی:
گمانه زنی و فرضیه سازی معمولا ذاتی انسان هاست به طوری که در ذهن فرد رشتهای از احتمالات، فرض ها و امکانها برای فکر کردن در مورد رویدادهای گذشته شکل میگیرد. انسانها همچون رویدادها در بعد زمان معنا پیدا میکنند و در تعامل با هم هستند. اما دیدی که انسانها هنگام وقوع رویداد دارند با دیدی که بعد از رویداد در ذهن آنها شکل می گیرد متفاوت است.این دید دوم اهمیت بهسزایی دارد و همانی است که در سطح کلان و تفکر تاریخی معنادار میشود. مثلاً شخص بعد از یک رویداد و آنچه بر او گذشته، ممکن است از خود بپرسد که اگر فلان عامل در کار بود یا اگر آنگونه عمل نمیشد چنین اتفاقی نمیافتاد یا چنین و چنان نمیشد. در چنین مواردی معمولاً در ذهن فرد این پرسش طرح میشود که اگر چنین نمیشد یا اگر چنان میشد چه چیز دیگری ممکن بود روی دهد ؟
انسان خواه ناخواه درباره تجربه زیسته خود میاندیشد و تصورات خود را شکل میدهد یعنی دست به قضاوت و استدلال میزند. بی دلیل نیست که آرامش و اضطراب، دلهره و نگرانی پیرامون اتفاقات گذشته- که بر زمان حال و آینده می تواند طنین اندازد- با این تفکر پیوند تنگاتنگ دارد. واکاوی در پدیدههای روزمره ، اتقاقات تلخ و غیره به خوبی این وضعیت ذهنی انسانها را منعکس میکند.
از نظر روان شناسی، انسان در تعامل با محیط و کنش سایر انسانها قرار دارد و نقش این عوامل را نمیتوان در بروز آن حالات نادیده گرفت. این عوامل میتوانند تاریخی و فرهنگی باشند که انسان ممکن است در هنگام وقوع رویداد به آنها توجه نکند و بعد از وقوع به تدریج درباره آنها به تامل بپردازد.زیرا انسان از طریق واکاوی در گذشته اش میخواهد به فهم بهتری از آنچه روی داده دست یابد. این است که بعد از رویداد به ابعاد مختلفی میاندیشد و سوالات تازهای در ذهنش پدیدار میشود.
به دیگر سخن، انسان بعد از وقوع یک رویداد همواره در طیف میان احتمالات و فاکتها میاندیشد و امکانها یا احتمالات دیگری را برای یک فاکت در ذهن خود تصور میکند. این احتمالات از مرحله پیشازبانی عبور میکنند و در قالب تعامل « زبان و رویداد» یا « زبان و فاکت» دریافت میشوند. یعنی فرد از طریق زبان قضاوت یا تصور خود را در مورد رویداد عینی و تجربه شده گذشته، بیان میکند تا آن را ارزیابی کند.
با واکاوی در برداشتها و قضاوتهای فرد از رویداد به بن مایههایی از امکانها و احتمالات میرسیم که فرد پیرامون یک رویداد میتند و این امکانها را در ساختار زبانی منعکس میکند. مثلا اگر او در امتحان ورودی دانشگاه رد شده باشد، این رویداد را در قالب جملات اگر- میشد یا اگر_ نمیشد طرح میکند. پیداست که او علل شکست خود را در طرح امکانها و احتمالات میجوید مثلا از خود می پرسد که اگر فلان جزوه استاد را خوانده بودم الان در امتحان موفق شده بودم و یا اگر روز قبل از امتحان به سفر نرفته بودم وقتم هدر نمیرفت و فرصت بازخوانی منابع را پیدا می کردم. کاش فلان فصل را دوبار خوانده بودم و با یک نفر درمورد کتاب بحث می کردم. حتی ممکن است بگوید که من تنبل بودم و این از کاهلی ام بود. زیاد خوابیدم و بی خیالی طی کردم. همه این قضاوتها یا خود انتقادی ها- حتی از جنس خیال بافی -با عینیت ارتباط دارد و از تجربه گذشته و عاملیت فرد ناشی گردیده است. یعنی فرد صرف نظر از سایر عوامل، در هر حال عاملیت فردی خود را هم نقد می کند. یعنی خود را به عنوان یک کنشگر کانونی به مرکز رویداد می آورد هر چند تلاش کند خود را تبرئه نماید.
شکست در امتحان نافی سایر امکانها در گذشته فرد نیست. فرد میتوانست بر عکس در امتحان موفق شود. بنابر این شکست و پیروزی به مهترین «دوگانه ساختاری» در ذهن فرد بدل می شود که امکانها و احتمالات زیادی را برای توجیه شکست یا عدم پیروزی گرد آنها میتند و در زبان، آن را منعکس می سازد.
همه این گمانه زنیها و بدیل سازیها که در سطح خرد و در حوزه کنش و تجربه فردی رخ می دهد در زندگی جاری فرد که رویداد را پشت سر گذاشته دیگر امر واقعِ جاری نیستند بلکه ارزیابی هایی از آن هستند.زیرا رویداد در گذشته سپری شده و در محور زمان دیگر به همان شکل اولیه اش تکرار نمیشود. ممکن است رویدادهای مشابه تکرار شوند اما از نظر زمینه و مؤلفه های فضایی، مکانی و زمانی و موقعیت کنش با هم تفاوت پیدا میکنند.
اگر رویداد، صرف نظر از تبعات بعدیاش ، سپری شده باشد، این بدیل سازیها و ممکنها برای چیست مگر امکانهایی که تصور میکنیم روی خواهند داد ؟آیا این، به خیال بافی صرف و بیهوده نمیماند؟
روث ام جی بیرن [1] در کتاب خود « تخیل عقلانی : چگونه مردم برای یک امر واقع بدیل می سازند؟» می نویسد که افکار خیال بافانه و تفکرات عقلانی، گویی دارای ابعاد زیربنایی مشترک هستند و از اصول مشابه ای هم تبعیت می کنند. . وی در پی القای این اندیشه است که تفکر عقلانی بر خلاف باور دانشمندان علوم شناختی گذشته، با تخیل درآمیخته است. بنا بر این، امر خیالی جدای از این که در فضا یا مکان تجربه میشود دارای بن مایه عقلانی خواهد بود.
در بیان این شرطیهای خلاف واقع می توان گفت که گاهی یک بدیل بسیار نزدیک برای توجیه یک رویداد گذشته در ذهن قوت میگیرد. مثلا برای طرح امکانها از یک واقعه مانند تصادف رانندگی، راننده ممکن است به خود بگوید که اگر فقط یک سانتیمتر فرمان اتومبیلم را به سمت چپ چرخانده بودم تصادفی رخ نمیداد و یک ممکن دیگر روی می داد. آن ممکن یعنی « تصادفی روی نمی داد ». این وجه از تفکر نوعی خود انتقادی و از نظر گوینده ، رویدادی نامطلوب و منفی رخ داده است . گوینده رویکردی سلبی به آن دارد. اما در مقابل، یک امکان دیگر هم مثلا قابل طرح است که میتواند فرضا از نظر گوینده یا تجربه کننده واقعه، مثبت ارزیابی شود. اگر راننده بگوید باز خوب شد که بدتر نشد، این واقعه به خوبی روی داد. اگر بدتر از این میبود یعنی اگر سرعتام بیشتر از این میبود چه بسا اتومبیلم کاملا به یک خودرو اوراقی بدل میشد و خود نیز در آن جان میباختم. پس در اینجا راننده با طرح الگوی سرعت مطمئنه و قانونی، عاملیت خود را سازنده و موثر ارزیابی نموده و روایت مطلوب و ایجابی از واقعه ارایه کرده است. با طرح این نمونهها میتوان دریافت که انسان در ارزیابی رویدادهای گذشته در سطح خرد و در قلمرو تجربه اش دست به فرضیه ها و توجیهات مختلفی میزند . همه این فرضیه ها و امکان ها بعد از وقوع رویداد شکل می گیرد.
آنچه گفته شد در سطح خرد و تجربه فردی است. حال این پرسش پیش میآید که آیا میتوان این الگوی تفکر را برای تاریخ نگاری یا نقد تاریخی در سطح کلان به کار برد و تعمیم داد؟
تاریخ خلاف واقع یا تاریخ ممکنها
اتفاقاً این الگوی اندیشیدن درباره امکان ها، در قالب گرایش جدیدی از تاریخ شکل گرفته و در حال گسترش است. این رهیافت اصطلاحا تاریخ «کانتر فاکچوال »[2] یعنی تاریخ ممکنها یا تاریخ خلاف واقع نام گرفته است. ترجمه این واژه به زبان فارسی فعلا دشواریهای خاص خود را دارد و نمی توان معادل قطعی برای آن تجویز کرد. با این حال معادلهایی چون تاریخ نظری [3] ، تاریخ فرضیهای [4]، تاریخ مجازی یا بالقوه[5] در زبان انگلیسی برای آن هم استعمال شده است. شاید در کل روی سخن ما در اینجا با بالقوه بودن تاریخ در جهتهای دیگر باشد یعنی رویدادها میتوانستند طوری دیگر روی دهند. تاریخ میتوانست یا ممکن بود در مسیرهای دیگر و متفاوت به جریان یابد و تحولات دیگری را رقم بزند .اکنون و زمان حاضرِ ما میتوانست گونه دیگری باشد. مدرنیته ما میتوانست طوری دیگر تجربه شود.
تاریخ بالقوه، در این معنا، «تاریخی» است که از همپوشانی فضای ذهنی و عینی شکل گرفته باشد به طوری که فاکت های گذشته در کنار عناصر یا بدیلهای خیالی قرار میگیرند و حتی فاکتها جای خود را در ذهن به بدیلهای ذهنی و خیالی میدهند که همان طور که گفته شد این تصورات، خیال صرف نیستند بلکه ریشه در تجربه و فاکت و حتی عقلانیت دارند. جستجو یا واکاوی در امکان های دیگر به فهم بهتر رویدادها کمک میکند.
مصداق واقعی تاریخ نگاری خلاف واقع یا تاریخ بالقوه را می توان در مجموعه مقالات انتشارات لانگمن با عنوان« اگر طور دیگری می شد!»درک کرد. این کتاب که با ویرایش جی .اس.اسکوایر منتشر شده بود در سال 1931 مجدداً با تجدید نظر و اصلاحات در قالب مجموعه ای جدید با عنوان« اگر: یا،بازنوشت تاریخ» از سوی انتشارات وایکینگ انتشار یافت. واکاوی در مقالات این مجموعه نشان میدهد که سبک و سیاق زبانی به کار رفته از جنس تاریخ نگاری متعارف نیست بلکه حامل یک چرخش معنادار و گویای گرایش مورخان به ژانر جدیدی از تاریخ نگاری است. ساخت زبانی به لحاظ نحوی – معناشناختی بر انگاره شاید- بود، اگر- می شد یا اگر- می بود و ... نظم یافته است. به کار گیری کلمه شرطی « اگر» در ابتدای عنوان مقالات گویای طرح شرطی های خلاف واقع در تاریخ است. برای نمونه جی . ام . ترولین(1907) مقاله اش را با این عنوان مینویسد:« اگر ناپلئون در جنگ واترلو پیروز میشد» که میتوان بخش مسستر آن را به این صورت بازسازی کرد : « چی می شد اگر ناپلئون در نبرد واترلو پیروز میشد؟». یا مثلاً امیل لودویگ به شیوه مشابه مقاله اش را با عنوان« اگر امپراتور فردریک سرطان نداشت.» شروع میکند. وینستون چرچیل نیز مقاله ای معنادار با عنوان« اگر رابرت.ای .لی در جنگ گتیسبرگ پیروز شده بود...» در این کتاب نگاشته است.
این ایده از تاریخ نگری کمابیش و به صورت کجدار و مریز به حیات خود ادامه داد. در سال 1991 اما به طور جدی وارد فضای دانشگاهی شد و جا باز کرد. این دوره مصادف با انتشار کتاب مهم و محوری از یک جامعه شناس انگلیسی به نام جئوفری هاوتورن بود که با عنوان« جهان های متحمل: امکان و فهم در تاریخ و علوم اجتماعی » منتشر شد. نویسنده در این کتاب به طرح سناریوهایی از جهان های ممکن پرداخته و بیش از پیش راه را برای این تفکر جدید گشود. راه او توسط نیال فرگوسن مورخ معاصر اسکاتلندی در حال تداوم است. فرگوسن مدافع این شیوه از رویکرد به تاریخ است و برای خود در محافل دانشگاهی از آن دفاع می کند. استدلال او این است که تاریخ تحت سیطره نیروهای کلان نیست بلکه عاملیت انسانی در آن جایگاه بنیادی دارد. وی به شدت مخالف نیروهای دترمینیستی در تاریخ به شیوه مارکسیسم بود. وی در دفاع از تاریخ ممکن ها همواره در نقد مارکسیسم به ایراد سخن و برهان آوری پرداخته است. بنا به نظر او، هیچ چیز در تاریخ از پیش تعین شده نیست که تصور شود در روند تحولات آینده نقش جبری خواهد داشت. نمی توان مسیرهایی در تاریخ ترسیم کرد که از پیش رویدادها و سیر تحولات آینده را تعیین کنن. تنها عاملیت افراد انسانی است که جهان ما را بهتر یا بدتر رقم خواهد زد.
یکی دیگر از مورخان این نحله، رابرت کاولی است که در عرصه تاریخ نظامی و تاریخ جنگ های اروپا و آمریکا مطالعه و تحقیق می کند. وی نیز ویرایش و سردبیری مجموعه ای از کتاب های سریالی با عنوان« چی می شد اگر» را بر عهده داشت.
« اما و اگر» های تاریخی اگر روزگاری در زبان تاریخ نگاری تحریم شده بود و به عرصه داستان های تخیلی و شعر وانهاده شده بود به تدریج در تفکر تاریخی جا باز کرده است. گویی تاریخ نظامی بستر مهمی برای طرح این امکان هاست. شکستها و پیروزیهای نظامی در جنگهای بزرگ با عاملیت انسانها و سیاست پیشگان به خصوص کنشگران درگیر مانند فرماندهان و راهبرد نویسان جنگ در پیوند است. به خوبی پیداست که در نظر این مورخان که با ممکنها و احتمالات درر تاریخ سروکار دارند عاملیت کنشگران قابل نقد است و نمی توان شکست یا پیروزی های نظامی را به نیروهای دترمینیستی و جبرگرای تاریخ نسبت داد . این نگرش نه تنها در تاریخ نظامی که در سایر تواریخ نیز قابل تامل است.
تاریخ ممکنها یا تاریخ بالقوه سرشار از احتمالات و امکانها، اما و اگرها در نقد شرایط و عاملیت های تاریخی با محوریت انسانهاست. این نوع تاریخ به شدت با جبرگرایی و تقدیرباوری در تحولات تاریخی مغایرت دارد، طرفداران و منتقدان خودش را دارد و برای توسعه نظری خود نیز با استدلال و مطالعه مدافعانش پیش می رود. بنا به نظر منتقدان، این ژانر از تاریخ نگاری بیشتر نظری و فرضیه ایست و چندان با فاکتها کاری ندارد. اما از نظر مدافعان، این شیوه ، افق فکری را برای نقد گذشتگان ، بهبود زندگی آیندگان و فهم گسترده و عمیق از عوامل و متغیرهای گوناگون تاریخی فراهم می آورد و از تقلیل گرایی و تحدید تاریخ به عامل های محدود و تکراری گریزان است. تاریخ زایاست و سرچشمه محتملات است اما عاملیت انسانی در آن نقش کلیدی دارد.
تاریخ ممکنها میتواند با طرح بدیلها و احتمالات ، دستاوردها و کنش های سازنده انسانها در گذشته را در کنار دستاوردهای و اقدامات منفی و مخربشان با هم در نظر بگیرد و امکانهای دیگر که وقوع نیافته با عاملیت انسانها پیوند دهد تا آنها را بهتر ارزیابی کند. برخلاف نظر منتقدان، این نوع از تاریخ نگاری دنبال فرضیه بافی و خیال پردازی تهی و عبث نیست بلکه در مسیر فهم امکان ها و عاملیت انسانی گام برمیدارد تا فهم بهتری از تحولات تاریخی ، تداوم و پیامدهای آنها را در حال و آینده به دست دهد. آنچه روی نداده و می توانست روی دهد در فهم بهتر« آنچه روی داده»، کمک می کند. روی هم رفته، این شیوه تاریخ نگاری نباید با «تاریخ جایگزین»[6] که بیشتر جنبه داستان پردازی و تخیلی دارد و به سوی روایت های علمی - تخیلی گرایش دارد اشتباه گرفته شود.
.
نظر شما